روز پدر بود ...

دیروز بود . روز پدر ...

دلم میخواست یه جوری دلش رو شاد میکردم . ولی .....

ولی از دست کاری بر نمیومد . از بی لیاقتی خودمه . آره . قبول دارم . انگار ........

راست ماجرا اینه که تنها پشت و پناهی که بعد از خدا بهش امید دارم پدرم بوده و هست .

تنها کسی که توی این خونه تغریبا منصفانه و منطقی قضائت میکنه .

بی طرف ...... البته گاهی زیادی بی طرفانه .....

همیشه هرچی میخره . به تعداد بچه هاش میخره . همیشه هر یک ریالی که خرج میکنه . برای بقیه ی بچه هاش هم به همون اندازه خرج میکنه ...( که البته به نظر من این سبک هک یه نمه بی عدالتیه . چون مثلا برای یکیشون در سن ۸ سالگی حساب پس انداز باز شده - برای یکیشون در سن ۱۸ سالگی - برای یکیشون در سن ۲۸ سالگی ...!!!!!!!! این عدالته؟!!!!!!!!) 

 

شب پدر

باید فکر هدیه ای بود که پدر رو شاد کنه .