شب پنجم .....و خواستگاری ....

 

  

خری آمد به سوی مادر خویش


بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش


برو امشب برایم خواستگاری


اگر تو بچه ات را دوست داری


خر مادر بگفتا ای پسر جان


تو را من دوست دارم بهتر از جان


ز بین این همه خرهای خوشگل


یکی را کن نشان چون نیست مشکل


خرک از شادمانی جفتکی زد


کمی عرعر نمود و پشتکی زد

 


بگفت مادر به قربان نگاهت


به قربان دو چشمان سیاهت


خر همسایه را عاشق شدم من


به زیبایی نباشد مثل او زن

 


بگفت مادر برو پالان به تن کن


برو اکنون بزرگان را خبر کن

 

 


به آداب و رسومات زمانه


شدند داخل به رسم عاقلانه


دو تا پالان خریدند پای عقدش


یه افسار طلا با پول نقدش


خریداری نمودند یک طویله


همانطوری که رسم است در قبیله

 


خر عاقد کتاب خود گشایید


وصال عقد ایشان را نمایید


دوشیزه خر خانم آیا رضایی


به عقد ایشان در نمایید


یکی از حاضرین گفتا به خنده


عروس خانم به گل چیدن برفته


برای بار سوم خر بپرسید


که خر خانم سرش یکباره جنبید


خران عرعر کنان شادی نمودند


به یونجه کام خود شیرین نمودند


به امید خوشی و شادمانی


برای این دو خر در زندگانی

 


..................................
نظرات 3 + ارسال نظر
الف شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ق.ظ http://sarzamin-ir.blogsky.com/

سلام
خوش به حال خره

نسیم شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:20 ق.ظ http://kavirms.special.ir

چز عکسها بدلیل کم بینایی من در متن مشکی هیچی دیده نمیشه

ابوالفضل شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 ب.ظ http://abolfazl2321.persianblog.com

با عرض سلام و احترام : نمی دانم چرا دلم به حال خره سوخت!!!! انشاءالله همه خر ها خوشبخت شوند.... در فرصت موجود هنر نمایی زیبای قلمتان را در متن پایین به دقت خواندم. خدا خیرت دهد....ایام به کام و موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد