بازم شکر اینقدر ذوق زده ام که فی الحال است که شست پام بره توی چشمام . آقا خیلییییییییییییی باحال بود . لابلای سی دی ها داشتم دنبال یه سی دی میگشتم . که یه صدایی نوایی داشته باشه با این احوالات ضدحال من همنوایی کنه .....یه سی دی دم دستم اومد عکس بود . بازش کردم ببینم باید جزء کدوم دسته بزارمش . چندتای اولش رو که دیدم . حالم داشت ازشون بهم میخورد . بعضیشم که تکراری بود . .......... اما لابلای عکسا . وای . چشمام داشت چهارتا میشد . وای . دلم میخواست جیغ بکشم . خدایا . یادشون بخیر . تک تکشون . بودن . همکارایی که یک زمانی 24 ساعته با هم کار میکردیم . اون بنده خدایی که اسمش رو گذاشته بودیم آقای گرفتار . با 5 تا بچه ی قد و نیم قد مجبور بود مثل ما تا 10 -12 شب شرکت باشه . دیگه این آخریا . خانمش . میومد دنبالش . بچه کوچیکش رو میفرستاد بالا بره باباش رو به زور هم شده ببره خونه . اون بنده خدایی که به خاطر هنر های بسیار که داشتن . مدام توی جلسات ادارات دعوت میشدن . ایشون هم به بهانه ی سرک کشیدن به بعضی شرکتهای مشتری . و به هزار بهانه ی دیگه الفرار . و ماجراهای باحالی که پیش میومد . و الباقی دوستان ........... خدایا . توی این ایام . که همش ضد حال بود این یکی واقعا حال داد . شکر .