شب چهارم

 

 

میدونی گاهی روزگاری بر آدم میگذره که ........

دیشب بود داشتم به خودم . و به اتفاقاتی که یکی پس از دیگری دچارش میشم . ....... و خدا فکر میکردم .

باید ............ باید یه رابطه ی خداو بندگی توش پیدا کرد ...باید .

چون وجدانن توی به وقوع پیوستن هیچ کدومش من نقش مهمی نداشتم .

.....خستم .خسته . نپرس چرا .

آخه دیگه داره از چند وقت تبدیل میشه به خیلی وقت . آره ... خیلی وقته که درب مشکلات به روم باز شده . خیلی وقته دردو زخمهای زندگیم یکی پس از دیگری ظهور میکنند .

میدونی میخوام یه اعترافی کنم .

خدا همیشه دریای لطف مرحمتش را به روم باز گذاشته . و .....و من ......

من آخرش یه بنده معمولی خدا هستم. خب تو هم بهم حق بده . گه گاهی یه گناهایی بزرگ یا کوچک مرتکب شدم .(معصوم که نیستم)

میدونی دیشب به این نتیجه رسیدم .

که من گاهی مرتکب گناه شدم . کوچیک یا بزرگ . و کم کم به انجام دادنش معتاد شدم .که هر کدومش هرچند هم که کوچیک بوده باشه روی روح من تاثیر میگذاشته . و این تاثیر هرچی اون گناه تکرار میشده عمیق تر شده .

این روند معمول زندگیم بوده تا زمانی که به واسطه بروز یه مشکل در زندگیم روند عادی زندگیم عوض میشده . و چنان من رو مشغول میکرده و روم تاثیر گذار بوده که اصلا از مسیر قبلی زندگیم که انجام اون گناه هم جزوش بوده جدا میشدم . ...... خلاصه اینکه یه جورایی بعد از اون اتفاقات تلخ توی زندگیم خود به خود مسیر زندگیم از رهی عبور میکرد که اون گناه بخصوص شاملش نمیشد . (و این اتفاق با ارتکاب گناه دیگری تکرار شده ...)

آخرش اینکه باز خدا رو شکر که با اتفاقات تلخی که مثل منی حقم بوده لطفش رو شامل حالم میکنه . و ......

یه دعا .

خدایا خودت صبر و تاب تحمل امتحاناتی رو که دچارم میکنی بهم عنایت کن .

خدایا شعور درک امتحانات و اتفاقاتی که در مسیر زندگیم زخ میده رو بهم عنایت کن .

خدایا کمکم کن تا به غیر تو توکل نداشته باشم . که کمک خواستن از تو احساس عزت و یاری خواستن از بنده هات احساس ذلت بهم میده .  

نظرات 3 + ارسال نظر
رایا یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ http://raya-aabi.persianblog.com

دل نوشته یاد دادنی و یاد گرفتنی نیست نفیسه جون. دل نوشته اسمش رو خودشه. به دل که آدم نمیتونه بگه اینطوری کن. اونطوری برو! میدونی که: هر آنچه از دل بربیاد / به دل هم میشینه!
اینم یاد خودم بمونه که: عصا ان تکرهوا شیئا و هو خیرا لکم (چه بسا حوادثی که شما اونها رو بد میپندارید ولی خیر شما در اونها هست)
بالاخره ما نفهمیدیم این همه دعا رو واسه چی میخوای ها؟! :)
چیه که انقد داره آزارت میده؟

حاج علی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ب.ظ http://akherat.persianblog.com

دوست گرامی سلام . ممنونم از حضور صمیمانه تون و تشکر بخاطر اظهار نظر صادقانه تون. حرف شما رو قبول دارم. اما قبول کن که همه اینطور نیستند. بلکه بیشتر عادت کردیم که جوابهائی از این دست رو بدیم. شما که شکر خدا از من اعتقاداتتون محکمتره. و در اوج مشکلاتی که گفتید ُ به رحمت الهی امیدوار و شکر گذار خدا هستید. در هر حال بازم منتظر حضور و اظهار نظرهای سازنده شما هستم. موفق و سربلند باشید.

منتبهغل دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:26 ق.ظ

میگن یکی مرده بود/ به اقا میگن اون شرابخوار بوده/گناه کاره بد بوده/دزد و فاسق......حتما میره جهنم/اقا میگن نه/تو جیبش یه کاغذ هست/نگاه کنید/میبینن که اقا درست میگفت/رو کاغذ نوشته بود/شرمنده از انم که یارب در خور عفوت /نکردم گناهی


یه حکایت معروف از عیسی هست که همه جا نقل شده/یه مرد پولدار بوده که یه روز احساس میکنه باغش احتیاج به مرمت داره/میره میدون شهر و میگه چند تا کارگر بیان باغش/روزای بعد کارگرای دیگه هم میان/و روزای دیگه/ در پایان کار حقوق همه رو میده///ولی کارگرایی که اول از همه اومده بودند معترض شدند که چرا به ما و اونایی که اخر از همه اومدند پول یکسان دادی در حالی که ما بیشتر بیل زدیم / مرد غنی گفت: مگر شما کم گرفتید؟/گفتند: نه بیشتر از حد معمول هم گدفتیم/مرد غنی گفت: من از روی غنی بودنم میبخشم و چیزی از دارایی ام کم نمی شود.../و عیسی گفت : خداوند هم از روی غنی بودتش می بخشد و نگاه نمی کند که اول امده و که اخر


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد