شب پنجم .....و خواستگاری ....

 

  

خری آمد به سوی مادر خویش


بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش


برو امشب برایم خواستگاری


اگر تو بچه ات را دوست داری


خر مادر بگفتا ای پسر جان


تو را من دوست دارم بهتر از جان


ز بین این همه خرهای خوشگل


یکی را کن نشان چون نیست مشکل


خرک از شادمانی جفتکی زد


کمی عرعر نمود و پشتکی زد

 


بگفت مادر به قربان نگاهت


به قربان دو چشمان سیاهت


خر همسایه را عاشق شدم من


به زیبایی نباشد مثل او زن

 


بگفت مادر برو پالان به تن کن


برو اکنون بزرگان را خبر کن

 

 


به آداب و رسومات زمانه


شدند داخل به رسم عاقلانه


دو تا پالان خریدند پای عقدش


یه افسار طلا با پول نقدش


خریداری نمودند یک طویله


همانطوری که رسم است در قبیله

 


خر عاقد کتاب خود گشایید


وصال عقد ایشان را نمایید


دوشیزه خر خانم آیا رضایی


به عقد ایشان در نمایید


یکی از حاضرین گفتا به خنده


عروس خانم به گل چیدن برفته


برای بار سوم خر بپرسید


که خر خانم سرش یکباره جنبید


خران عرعر کنان شادی نمودند


به یونجه کام خود شیرین نمودند


به امید خوشی و شادمانی


برای این دو خر در زندگانی

 


..................................

شب چهارم

 

 

میدونی گاهی روزگاری بر آدم میگذره که ........

دیشب بود داشتم به خودم . و به اتفاقاتی که یکی پس از دیگری دچارش میشم . ....... و خدا فکر میکردم .

باید ............ باید یه رابطه ی خداو بندگی توش پیدا کرد ...باید .

چون وجدانن توی به وقوع پیوستن هیچ کدومش من نقش مهمی نداشتم .

.....خستم .خسته . نپرس چرا .

آخه دیگه داره از چند وقت تبدیل میشه به خیلی وقت . آره ... خیلی وقته که درب مشکلات به روم باز شده . خیلی وقته دردو زخمهای زندگیم یکی پس از دیگری ظهور میکنند .

میدونی میخوام یه اعترافی کنم .

خدا همیشه دریای لطف مرحمتش را به روم باز گذاشته . و .....و من ......

من آخرش یه بنده معمولی خدا هستم. خب تو هم بهم حق بده . گه گاهی یه گناهایی بزرگ یا کوچک مرتکب شدم .(معصوم که نیستم)

میدونی دیشب به این نتیجه رسیدم .

که من گاهی مرتکب گناه شدم . کوچیک یا بزرگ . و کم کم به انجام دادنش معتاد شدم .که هر کدومش هرچند هم که کوچیک بوده باشه روی روح من تاثیر میگذاشته . و این تاثیر هرچی اون گناه تکرار میشده عمیق تر شده .

این روند معمول زندگیم بوده تا زمانی که به واسطه بروز یه مشکل در زندگیم روند عادی زندگیم عوض میشده . و چنان من رو مشغول میکرده و روم تاثیر گذار بوده که اصلا از مسیر قبلی زندگیم که انجام اون گناه هم جزوش بوده جدا میشدم . ...... خلاصه اینکه یه جورایی بعد از اون اتفاقات تلخ توی زندگیم خود به خود مسیر زندگیم از رهی عبور میکرد که اون گناه بخصوص شاملش نمیشد . (و این اتفاق با ارتکاب گناه دیگری تکرار شده ...)

آخرش اینکه باز خدا رو شکر که با اتفاقات تلخی که مثل منی حقم بوده لطفش رو شامل حالم میکنه . و ......

یه دعا .

خدایا خودت صبر و تاب تحمل امتحاناتی رو که دچارم میکنی بهم عنایت کن .

خدایا شعور درک امتحانات و اتفاقاتی که در مسیر زندگیم زخ میده رو بهم عنایت کن .

خدایا کمکم کن تا به غیر تو توکل نداشته باشم . که کمک خواستن از تو احساس عزت و یاری خواستن از بنده هات احساس ذلت بهم میده .